گریبان دریده

من محمد رضا کریمی متخلص به بردیا دانشجوی رشته ی فقه و حقوق هستم . نظر یادتون نره . برام اس ام اس بزنید ممنون میشم . 09363390131

گریبان دریده

من محمد رضا کریمی متخلص به بردیا دانشجوی رشته ی فقه و حقوق هستم . نظر یادتون نره . برام اس ام اس بزنید ممنون میشم . 09363390131

هفت نصیحت از مولانا

1- گشاده دست باش، جاری باش، کمک کن (مثل رود).

2- با شفقت و مهربان باش (مثل خورشید).

3- اگر کسی اشتباه کرد آن را بپوشان (مثل شب).

4- وقتی عصبانی شدی خاموش باش (مثل مرگ).

5- متواضع باش و کبر نداشته باش(مثل خاک).

6- بخشش و عفو داشته باش (مثل دریا).

7- اگر می خواهی دیگران خوب باشند، خودت خوب باش (مثل آینه).

آدم ها مثل کتاب ها هستند

بعضی از آدم ها جلد زرکوب دارند، بعضی جلد ضخیم و بعضی جلد نازک.

بعضی از آدم ها با کاغذ کاهی چاپ می شوند و بعضی با کاغذ خارجی.

بعضی از آدم ها ترجمه شده اند.

بعضی از آدم ها تجدید چاپ می شوند و بعضی از آدم ها فتوکپی آدم های دیگرند.

بعضی از آدم ها با حروف سیاه چاپ می شوند و بعضی از آدم ها صفحات رنگی دارند.

بعضی از آدم ها تیتر دارند، فهرست دارند و روی پیشانی بعضی از آدم ها نوشته اند: حق هرگونه استفاده ممنوع و محفوظ است.

بعضی از آدم ها قیمت روی جلد دارند، بعضی از آدم ها با چند درصد تخفیف به فروش می رسند و بعضی از آدم ها بعد از فروش پس گرفته نمی شوند.

بعضی از آدم ها نمایشنامه اند و در چند پرده نوشته می شوند.

بعضی از آدم ها فقط جدول و سرگرمی دارند و بعضی از آدم ها معلومات عمومی هستند.

بعضی از آدم ها خط خوردگی دارند و بعضی از آدم ها غلط چاپی دارند.

از روی بعضی از ادم ها باید مشق نوشت و از روی بعضی از آدم ها باید جریمه نوشت.

بعضی از آدم ها را باید چند بار بخوانیم تا معنی آنها را بفهمیم و بعضی از آدم ها را باید نخوانده دور انداخت.

*قلب مادر*

داد معشوقه به عاشق پیغام

که کند مادر تو با من جنگ

هر کجا بیندم از دور، کند

چهره پرچین و جبین پرآهنگ

با نگاه غضب آلود زند

بر دل نازک من تیرب خدنگ

از در خانه مرا طرد کند

همچو سنگ از دهن قلما سنگ

مادر سنگ دلت تا زنده است

شهد در کام من و تو است شرنگ

نشوم یک دل و یک رنگ تو را

تا نسازی دل او از خون رنگ

گر تو خواهی به وصالم برسی

باید این ساعت بی خوف و درنگ

روی و سینه ی تنگش بدری

دل برون آری از آن سینه ی تنگ

گرم و خونین به منش باز آری

تا برد ز آینه ی قلبم زنگ

عاشق بی خرد ناهنجار

نه بل آن فاسق بی عصمت و ننگ

حرمت مادری از یاد ببرد

مست از باده و دیوانه ز بنگ

رفت و مادر را افکند به خاک

سینه بدرید و دل آورد به چنگ

قصد سر منزل معشوقه نمود

دل مادر به کفش چون نارنگ

از قضا خورد دم در به زمین

و اندکی رنجه شد او را آرنگ

آن دل گرم که جان داشت هنوز

او فتاد از کف آن بی فرهنگ

از زمین باز چو برخواست نمود

پی برداشتن دل، آهنگ

دید کز آن دل آغشته به خون

آید آهسته برون این آهنگ:

آه دست پسرم یافت خراش!

وای پای پسرم خورد به سنگ 

 

« ایرج میرزا »

خدایا با من قهری؟!

 - بنده ی من نماز شب بخوان که یازده رکعت است...
- خدایا! خستـه ام، نمـی توانم نیمه شب یازده رکعت بخوانم!
- بنده ی من! قبل از خواب این سه رکعت را بخوان...
- خدایا! سه رکعت زیاد است!
- بنده ی من! قبل از خواب وضو بگیر و رو به آسمان کن و بگو...
- خدایا! من در رختخواب هستم و اگر بلند شوم، خواب از سرم می پرد!
- بنده ی من! همان جا که دراز کشیده ای تیمم کن و بگو یا الله...
- خدایا! هوا سرد است و نمـی توانم دستانم را از زیر پتو بیرون بیاورم!
- بنده ی من! در دلت بگو یا الله، ما نماز شب برایت حساب می کنیم...
بنده اعتنایی نمی کند و مـی خوابد...
- ملائکه ی من! ببینید من این قدر ساده گرفته ام، اما بنده ی من خوابیده است. چیزی به اذان صبح نمانده است، او را بیدار کنید، دلم برایش تنگ شده است،امشب با من حرف نزده است...
- خداوندا! دو بار او را بیدار کردیم، اما باز هم خوابید...
- ملائکه ی من! در گوشش بگویید پروردگارت، منتظر توست...
- پروردگارا! باز هم بیدار نمـی شود!
اذان صبح را مـی گویند، هنگام طلوع آفتاب است...
- ای بنده! بیدار شو، نماز صبحت قضا مـی شود...
خورشید از مشرق سر برمـی آورد. خداوند رویش را برمـی گرداند.
- ملائکه ی من! آیا حق ندارم که با این بنده قهر کنم؟
وای نه...!
خدای مهربونم... با منم قهری...؟!
ولی باز هم خدا من رو می بخشد؛
و باز هم ...!

اسرار حلقه ی ازدواج

1. ابتدا کف دو دستتان را روبروی هم قرار دهید و دو انگشت میانی دست های چپ و راستتان را خم کرده و پشت به پشت هم بچسبانید.«انگشت دراز تر ها رو می گم»

2. چهار انگشت باقی مانده را از نوک آنها به هم متصل کنید.

3. به این ترتیب تمامی پنج انگشت به قرینه شان در دست دیگر متصل هستند.

4. سعی کنید انگشتان شصت را از هم جدا کنید. انگشت شصت نمایانگر والدین است. انگشت های شصت می توانند از هم جدا شوند زیرا تمام انسان ها روزی می میرند. به این صورت والدین ما روزی ما را ترک خواهند کرد.

5. لطفا مجددأ انگشت های شصت را به هم متصل کنید. سپس سعی کنید انگشت های دوم را از هم جدا نمائید. انگشت دوم، «انگشت اشاره» نمایانگر خواهران و برادران هستند. آنها هم برای خودشان همسر و فرزندانی دارند. این هم دلیلی است که آنها ما را ترک کنند.

6. اکنون انگشت های اشاره را روی هم بگذارید و انگشت های کوچک را از هم جدا کنید. انگشت کوچک نماد فرزندان شما است. دیر یا زود آنها ما را ترک می کنند تا به دنبال زندگی خودشان بروند.

 

7. انگشت های کوچک را هم به روی هم بگذارید. سعی کنید انگشت های چهارم «همان ها که در آن حلقه ازدواج را قرار می دهیم» را از هم باز کنید. احتمالأ متعجب خواهید شد که می بینید به هیچ عنوان نمی توانید آنها را از هم باز کنید. به این دلیل که آنها نماد زن و شوهری هستند که برای تمام عمر به هم متصل باقی می مانند. عشق های واقعی همیشه و همه جا به هم متصل باقی می مانند.

انگشت شصت نشانه والدین است، انگشت دوم خواهر و برادر، انگشت وسط خود شما، انگشت چهارم همسر شما و انگشت آخر هم نماد فرزندان شما است.

عشق

نه!

کاری به کار عشق ندارم!

من هیچ چیز و هیچ کسی را

دیگر در این زمانه دوست ندارم

انگار این روزگار چشم ندارد من و تو را

یک روز

خوشحال و بی ملال ببیند

زیرا هر چیز و هر کسی را

که دوست تر بداری

حتی اگر یک نخ سیگار

یا زهرمار باشد

از تو دریغ می کند

پس من با همه ی وجودم

خود را به مردن زدم

تا روزگار دیگر

کاری به کار من نداشته باشد

این شعر تازه را هم

ناگفته می گذارم ...

تا روزگار بو نبرد ...

که گفتم

کاری به کار عشق ندارم!  

«مرحوم قیصر امین پور»

کدوم گوری بودی؟!

مرد داشت در خیابان حرکت می کرد که ناگهان صدایی از پشت گفت:

اگر یک قدم دیگر جلو بروی، کشته می شوی!

مرد ایستاد و در همان لحظه آجری از بالا افتاد جلوی پایش.

مرد نفس راحتی کشید و با تعجب دور و برش را نگاه کرد؛ اما کسی را ندید.

به هر حال نجات پیدا کرده بود.

به راهش ادامه داد.

به محض این که می خواست از خیابان عبور کند، دوباره همان صدا گفت:

ایست!

مرد ایستاد و در همان لحظه ماشینی با سرعت عجیبی از جلویش رد شد.

باز هم نجات پیدا کرد.

مرد پرسید: تو کی هستی؟

و صدا جواب داد:

من فرشته ی نگهبان تو هستم!

مرد فکری کرد و گفت:

پس اون موقعی که من داشتم ازدواج می کردم، کدوم گوری بودی؟!

کلک پیرمرد رند ایرانی به دختر آمریکایی

در عصر یک روز جمعه، یک پیرمرد ایرانی با یک دختر آمریکایی در کنارش وارد یک طلا فروشی شدند.

پیرمرد ایرانی به طلا فروش گفت: یک حلقه ی مخصوص برای دوست دخترش می خواهد!

طلا فروش موجودی هایش را گشت و یک حلقه ی سنگی 40,000 دلاری آورد.

دختر جوان آمریکایی از هیجان چشمانش برق زد و تمام بدنش لرزید.

پیرمرد ایرانی حالت های او را دید و گفتک ما آن را خواهیم گرفت.

طلا فروش پرسید: مبلغش را چه جوری پرداخت می کنید؟

پیرمرد ایرانی گفت: بودن چک من اطمینان حاصل می کند. من آن را الان خواهم نوشت و شما می توانید روز دوشنبه به بانک زنگ بزنید و از صحت موجودی اطمینان حاصل کنید و من حلقه را درعصر روز دوشنبه  تحویل خواهم گرفت.

بعد از ظهر روز دوشنبه طلا فروش با عصبانیت شدید به پیرمرد زنگ زد و گفت: در حساب شما هیچ موجودی وجود ندارد.

پیرمرد جواب داد: من می دانم اما می توانی تصور کنی من چه جمعه ای داشتم؟!!!

آیات دلخواه

بنان طفیلی، دانشمندی ادیب و در عین حال، ظریف و خوش طبع بود. روزی از او پرسیدند:

از قرآن، کدام آیه را بیشتر دوست داری؟

گفت: آیه ی « ما لکم الا تأکلوا »؛

« شما را چه شده که نمی خورید؟ ».

گفتند: کدام امر و دستور خداوند را بیشتر دوست داری؟

گفت: « کلوا واشربوا »؛ « بخورید و بیاشامید ».

پرسیدند: کدام دعا را از قرآن، ورد زبان خود ساختی؟

گفت: « ربنا انزل علینا مائدة من السماء »؛

«پروردگارا به مااز آسمان، طبقی پراز طعام بفرست».

پرسیدند: از احادیث نبوی، کدام را انتخاب کرده ای؟

گفت: « لو دعیت الی کراع لاجبت »؛

« اگر مرا به میهمانی پاچه ی گوسفند دعوت کنند، اجابت کرده و در آنجا حاضر می شوم »!!!

دل سوختن عزرائیل

روزی پیامبر اکرم (ص) نشسته بود که عزرائیل به زیارت حضرت آمد. پیامبر از او پرسید: ای عزرائیل، در مدتی که خداوند متعال تو را مأمور قبض روح مردم نمود، تا به حال اتفاق افتاده است که بر یکی از آنها ترحم کرده و دلت به حال او بسوزد؟

عزرائیل گفت: بلی یا رسول الله؛ در این مدتی که من بر قبض روح بندگان خدا مأمور شده ام، در دو مورد دلم سوخته است:

یکی اینکه: روزی در دریا طوفان و تلاطم شدید درگرفت و کشتی شکست و اهل آن غرق شدند. در آن میان، زنی حامله بر روی روی تخته ی چوبی ماند و در دریا حیران و سرگردان شده و با حرکت آب و موج دریا، بالا و پایین می شد. در همین هنگام بود که فرزند او به دنیا آمد. وقتی که خواست اورا شیر بدهد، خدای‌ متعال فرمان داد: جان مادر را بگیر! و آن کودک را در میان اموتج پرتلاطم دریا رها کن! در چنین موقعی بود که من دلم به حال آن کودک تنها و بی‌ نوا به رحم آمد و سوخت.

بار دوم: زمانی بود که شدّاد عاد، سالها تلاش کرد و در این کره ی خاکی، قصری مجلل بنا کرد که بهشت روی زمین بود. او در طول سال های متمادی هرچه توانست سنگریزه هایی از مروارید، زمرد، مرجان، طلا و نقره، زبرجد، درّ، یاقت مصرع و انواع جواهرات را برای تزیین آن قصر جمع آوری کرده و تمام امکانات و همت خویش رل در زیبایی آن صرف نمود و این قصر مجلّل به « بهشت شدّاد » یا « باغ ارم » معروف شد. چنانکه خداوند در قرآن می فرماید: « الم تر کیف فعل ربّک بعاد، ارم ذات العماد، الّتی لم یخلق مثلها فی البلاد »؛ 

« آیا نیندیشیده ای که پروردگارت در حقّ سرزمین و قوم عاد چگونه عمل کرد؟ در حقّ ارم ستوندار، همان که مانندش در هیچ یک از شهرها ساخته نشده بود ».

هنگامی که بنای آن شهر زیبا به اتمام رسید، شدّاد با وزیران و امیران، به سوی آن حرکت کردند. همین که به مقابل در رسید، پای راست از رکاب بیرون آورد و پای چپ، در رکاب اسب بود که فرمان الهی رسید: جان او را بگیر. وقتی او را قبض روح کردم، دلم بر وی بسوخت که بیچاره عمری به امید آسایش و راحتی در آن بنای عظیم و کاخ باشکوه تلاش نمود؛ ولی چشمش هم به آن نیفتاد.

پیامبر اکرم (ص) و عزرائیل در این گفتگو بودند که جبرئیل نازل شد و اظهار داشت: یا محمد (ص) خدایت سلام می‌رساند ومی‌فرماید:

به عزت و جلال خودم سوگند که شدّاد بن عاد، همان کودک بود که در آن دریای بیکران، در روی آب، اورا پروردم و از خطرات دریای موّاج، او را حفظ کردم و بدون مادر تربیت کردم و به پادشاهی رساندم؛ ولی او احسان مرا، کفران کرد و پرچم خودبینی و غرور برافراشت و بالاخره، من هم عزت ظاهری او را، مبدّل به ذلت ابدی کردم تا عاقلان بدانند که ما، کافران را مهلت می دهیم؛ اما حال خود، رها نمی کنیم: « ولا یحسبن الذین کفروا انما نملی لهم خیر لانفسهم انما نملی لهم لیزداد و اثمأ و لهم عذاب مهین »؛

« آنها که کافر شدند و راه طغیان پیش گرفتند، تصور نکنندکه اگر به آنها مهلت می دهیم، به سودشان است. ما به آنان مهلت می دهیم، فقط برای اینکه بر گناهان خود بیفزایند و برای آنها عذاب خوار کننده ای آماده شده است ».

از شخصی پرسیدند: کنیه ی تو چیست؟

از شخصی پرسیدند: کنیه ی تو چیست؟

گفت: « ابو عبدالله السمیع البصیر الذی یمسک السماء ان تقع علی الارض »

گفتند: مرحبا به ابی نصف القرآن!!!

نتیجه ی گفتن «بسم الله الرحمن الرحیم»

مردی منافق، زن مؤمنه ای داشت که آن زن، در تمام امورخود به نام خداوند تعالی مدد می‌جست و همه‌ی کارهای خود را با گفتن « بسم الله الرحمن الرحیم » شروع می کرد. شوهر زن از اینکه او در هر کاری بسم الله می گوید، خشمگین و ناراحت بود.

تا اینکه روزی برای اینکه زن را به بسم الله بدبین کند، حیله و نقشه ای کشید. کیسه‌ ی کوچکی زر به زن خود داد و گفت: آن را به امانت نگه دار.

زن کیسه را گرفت و هنگام گرفتن کیسه، گفت:

« بسم الله الرحمن الرحیم ». آن کیسه را در پارچه ای پیچید و باز بسم الله گفت. سپس آن را در مکانی پنهان کرد و در حال پنهان کردن، گفت:

« بسم الله الرحمن الرحیم ».

فردای آن روز، شوهر کیسه را از محلی که زن مخفی کرده‌ بود، سرقت کرد و‌ به دریا انداخت تا زن را بی‌‌ اعتقاد و شرمنده کند. پس از انداختن کیسه به دریا، به دکان خود آمد و مشغول به کار شد.

در میان روز، صیادی دو ماهی برای فروش آورد.

مرد، آن دو ماهی را خریده و به منزل فرستاد که زن با آن، برای شب غذا طبخ کند. وقتی زن شکم یکی از ماهیان را پاره کرد، کیسه ی زر را در میان شکم او دید! بسم الله گفت و آن را از شکم ماهی خارج کرد و در جای اول خود گذاشت.

چون شب شد و شوهرش به خانه آمد، زن ماهیان بریان را نزد او آورد و تناول کرد. آنگاه مرد گفت:

کیسه ی زر را که نزدت به امانت گذاشته بودم، بیاور.

زن برخواسته و  « بسم الله الرحمن الرحیم » گفت و آن کیسه را آورد و نزد شوهر خود گذاشت.

شوهر از دیدن کیسه، بسیار تعجب نموده‌‌و سجده ی الهی را به جا آورده و از مؤمنان گردید.

موضوع قسمت آخر یوزاسیف

منجی آخرالزمان، موضوع قسمت آخر یوزاسیف

فرج الله سلحشور کارگردان سینما و تلوزیون گفت: در سریال یوسف پیامبر (ع) می بینیم که اسم موعود همیشه بر گردن حضرت یوسف است و در گرفتاری ها به ایشان متوسل می شوند. ضمن اینکه موضوع اصلی قسمت آخر این سریال منجی آخرالزمان است و در قسمت مذکور، به صراحت به آخرین منجی اشاره خواهد شد.

به گزارش ستاد خبری دومین جشنواره بین المللی آخرین منجی، فرج الله سلحشور، کارگردان سریال یوسف پیامبر (ع)، ضمن بیان این مطلب ادامه داد: حضرت ولی عصر (عج)، عصاره همه انبیاء و اولیای الهی است و تمامی اولیای الهی از ابتدای تاریخ بشریت برای تعجیل در فرج ایشان دعا می کردند.

وی در ادامه، اطاعت از ولی فقیه را یک تکلیف الهی و ادامه اصل امامت خواند و تصریح کرد: طبق اعتقاداتی که در اسلام ناب و تشیع داریم و به خصوص با آموزه هایی که در 30 سال بعد از انقلاب به مردم داده شده، امروز به خوبی می دانیم که اطاعت از ولی فقیه یک تکلیف الهی است و اطاعت از امام زمان(عج) محسوب می شود.

کارگردان سریال یوسف پیامبر (ع) در ادامه گفت: منجی گرایی، ولایت مداری و مقاومت اسلامی را سه خصلت اصلی انسان آرمان خواه در طول تاریخ بشریت خواند و گفت: یکی از راهکارهای اصلی ترویج فرهنگ منجی گرایی، ولایت مداری و مقاومت اسلامی ساخت سریال ها و فیلم های قرآنی است. چرا که مفهوم منجی گرایی، ولایت مداری و مقاومت اسلامی در اکثر داستان های قرآنی به خوبی بیان شده است. چنانچه در سریال حضرت یوسف، نشان داده شد که چگونه قومی در سایه ولایت مداری و در پیش گرفتن مسیر مقاومت می تواند بر مشکلات غلبه کرده و جامعه ای آرمانی تشکیل دهد.

سلحشور در گفت و گو با خبرنگار دومین جشنواره بین المللی آخرین منجی، ترویج فرهنگ دینی از طریق تبلیغ، اصلاح الگوی مصرف، و اجرای پدافند غیر عامل را سه محور اصلی مدیریت یوسف پیامبر (ع) خواند و تصریح کرد: جامعه مصر با در پیش گرفتن مسیر ولایت مداری و تبعیت از ولی زمان خویش موفق شد جامعه ای مبتنی بر توحید و عدالت را تشکیل دهد.

وی افزود: در خصوص تبلیغ دین، می دانیم که این موضوع توسط یوسف پیامبر از زمان کودکی شروع شد و حتی زمانی که مردم به ایشان ایمان آوردند تلاش ایشان در جهت عمیق سازی مفاهیم دینی متمرکز گردید.

سلحشور، اصلاح الگوی مصرف را دومین خصوصیت مدیریت حضرت یوسف عنوان کرد و افزود: در سریال حضرت یوسف مشاهده می کنیم که ایشان در زمان وفور نعمت به مردم توصیه می کنند که کمترین میزان گندم را برای مصرف خود نگه داشته و مابقی را تحویل حکومت دهند تا اولا به نیازمندان کمک شود، و ثانیا جامعه در زمان قحطی دچار مشکل نشود.

کارگردان سریال یوسف پیامبر، اجرای پدافند غیر عامل را سومین محور مدیریت آن حضرت دانست و گفت: پدافند غیر عامل به معنای پیش گیری و پیش بینی برای مقابله با خطرات احتمالی است که این موضوع نیز در سریال حضرت یوسف به خوبی نشان داده شده است.

وی در ادامه اصلاح الگوی مصرف را مهمترین مصداق مسیر منجی گرایی، ولایت مداری و مقاومت اسلامی در سال جاری دانست و تاکید کرد: نامگذاری امسال به عنوان سال اصلاح الگوی مصرف توسط ولی فقیه زمان حضرت آیت الله العظمی خامنه ای سبب شد که مسیر مقاومت اسلامی برای جامعه امروز مشخص گردد تا با در پیش گرفتن منویات مقام معظم رهبری مسیر شکوفایی تمدن اسلامی و زمینه سازی برای ظهور بیش از پیش فراهم گردد.

تا حالا شده دلتون برای نماز تنگ بشه؟؟؟

دیشب پیش خودم گفتم:
 تا حالا چند بار شده دلتنگ نماز بشی؟
تا حالا چند بار شده لحظه شماری کنی که کی وقت نماز می رسه؟
یا اصلا اینا به کنار
تا همین الان چند بار شده از نماز خوندن لذت ببری؟
اصلا چند بار چیه.
تا حالا از نماز خوندن لذت بردی؟؟؟؟؟؟؟
مگه نمی گن نماز درد دل با خداست؟!
مگه نمی گن نماز تسکینه، نماز مسکنه؟!
مگه نمی گن نماز آرامش بخشه؟!
  چرا تا حالا بعد نماز آروم نشدی؟
مگه نمی گن هر کی درد و دل کنه سبک میشه؟!
پس چرا تا حالا نماز که خوندی بعد نمازت سبک نشدی؟!
چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
کمی با خودم فکر کردم.
واقعا چرا؟!!!!!!!
با همین عقل و دید و معلومات محدودی که دارم رفتم تو وادی نماز

ببینم کجای نماز میشه درد و دل کرد.
کجای نماز آرومم میکنه.
کجای نماز لذت بخشه.
و چرا تا حالا غافل بودم.
بسم الله الرحمن الرحیم خدا جونم! سلام
خدایا تو که از دلم خبر داری پس نمی تونم پیش تو چاپلوسی کنم.
راستش همونطوری که از نامه نخونده من تو خوندی

اومدم یه کم درد و دل کنم و برم.
خیلی دلم پره، خیلی پره
اومدم پیش تو درد و دل کنم چون می دونم حرفم پیش خودم و خودت می مونه.

الحمد لله رب العالمین
 اولا که شکرت، دوما که شکرت، سوما که شکرت
مصدع اوقات شدم که بازم بگم شکرت.
تو چقدر خوبی، چقدر مهربونی، چقدر کریمی.
این همه نعمت، این همه عنایت، سلامتی، فکر خوب، پدر خوب، مادر خوب، خواهر و برادر خوب، دوستان خوب، معلمان خوب و ....
مهمتر از همه اینها به لطف تو شیعه ام، شیعه علی بن ابی طالب
و حب علی و فاطمه رو در دل دارم.

و خدایی همچون تو دارم که خیلی دوسم داره
الهی شکرت. شکرت . شکرت

الرحمن الرحیم

خدایا مشکل دارم، تو رحمانی، تو رحیمی، پس مشکلم رو حل کن.
می دونی بزرگترین مشکلم چیه؟
گناهمه، ندانم کاریمه
پس اول همه این مشکلم رو حل کن
خیلی رحیمی، خیلی بخشنده ای، خیلی خوبی
منتهی!
می دونم که بدم،  می دونم که پام لغزیده واشتباهها کردم

می دونم که ناراحتت کردم ولی تو به روم نیاوردی

می دونم که توبه ها شکسته ام
ولی تو ستاری و غفار الذنوب.

تو مهربونی و بخشنده

پس العفو . العفو. العفو

مالک یوم الدین
 خدایا هر زمان که یادم میاد روز حسابی هم هست

 از یک طرف خیلی خوشحال میشم.
چرا که همه ظلمها تا کوچکترین ظلمها بی جواب نخواهد موند.
اما …
چه کنم با مقدمه ورود به یوم الدین؟!
با سنگ لحد چه کنم؟!
خدایا! من با همه بدیهام منتظرم تا بشیر و مبشر به استقبالم بیان،

مبادا نکیر و منکر رو به استقبالم بفرستی.
هر چند که اونا رو هم خودم با اعمالم تعیینشون می کنم.
خدایا چه کنم؟!!!!!!!!!!!
خدایا! با همه بدیهام بازمنتظرت هستم.

ایاک نعبد و ایاک نستعین
 فقط و فقط تو رو بزرگ می دونم، تو رو بزرگ می بینم،

تو رو هم مالک خودم می دونم، تو رو می پرستم.
همه درد و دل و مشکلم رو هم به تو می گم، فقط هم از تو کمک می خوام.
خدایا! فقط تو، فقط تو، فقط تو
هر چند که خوب می دونم که عملم یه چیز دیگه رو میگه.
خدایا! چه کنم؟!!!!!!!!!!

اهدنا الصراط المستقیم
خدایا! من جوون اینجوری دعا می کنم دیگه بقیه رو نمی دونم.
من جوونم، اول راهم، دارم میام وارد جامعه بشم.

 دام زیاده، تصمیم گریهای مختلفی رو باید انجام بدم،
آینده من در گرو تصمیماتی هست که باید بگیرم.
پس خدایا! اهدنا الصراط المستقیم.

مستقیمی که به خودت منتهی می شه

صراط الذین انعمت علیهم غیر المغضوب علیهم و الضالین
 منو در راهی قرار بده که هم افتخار جامعه باشم،

هم افتخار خانواده، و مهمتر ازهمه افتخار شیعه ومسلمانان
کمکم کن به راهی نرم که منو به خودم وا بزاری و دیگه نگام نکنی.

بسم الله الرحمن الرحیم

آره خدا جونم! داشتم می گفتم .

دلم خیلی پره. رو به تو آوردم تا باهات درد و دل کنم. نیرو بگیرم.

قل هو الله احد
دلم به این خوشه که یک بزرگتر دارم، فقط و فقط یک بزرگتر.

الله الصمد
بزرگتری که فقط خودش هست و خودش، و برای برآورده کردن حوائجم و حل کردن مشکلاتم به کسی نیازی نداره.

لم یلد و لم یولد
 و یکی از عواملی که باعث میشه به تو دل ببندم اینه که

یه فرقی با من و دیگران داری.
یه فرق که چه عرض کنم، خیلی فرق داری.
اما یکیش اینه که مثل من نیستی.

من رو دو نفر به وجود آوردند که اون دو نفر رو اگه ادامه بدیم
به حضرت آدم می رسیم که او رو هم تو بوجود آوردی.
اما…
تو خودتی و خودت.

و لم یکن له کفوا احد
 من اگه بخوام کاری کنم خیلی باید محافظه کاری کنم،

هوای خیلیها رو داشته باشم ولی تو فقط خودتی و خودت

هر چی صلاح بدونی همونه

با رکوع خودم:
 تنها کاری که الان می تونم بکنم اینه که سر بندگیم رو در مقابل تو کج کنم.
کمر راستم را در برابر تو خم کنم و بشکنم

و به نفسم بفهمونم که تو هم باید بشکنی.
تو پاکی، تو منزه ای، تو خدایی

با سجده خودم:
 نه رکوع کمه، رکوع برای تواضع خیلی کمه،

 رکوع برای شکستن نفسم خیلی کمه

تو پاکی، تو منزه ای، تو خدایی، تو بلند مرتبه ای
سجده دوم
سجده می کنم و نهایت نا توانی و بی مقداریم را

 تنها و تنها در قبال تو ابراز می کنم.
فقط در برابر تو

رکعت دوم:
و باز گفته های گفته شده ها
باز گفته شده ها رو می گم تا حسابی حسابی خودم رو خالی کنم.
خالی خالی

واااااااااااااااااااااااااای!!!!!!!!!!

چه آرامشی به آدم دست میده وقتی می بینه

حرفش رو به کسی زده که هیچ کس نخواهد فهمید.
و این ارامش زمانی به اوج خودش میرسه که انسان

در قنوت دلش را حسابی می تکونه و هر چی توش هست رو بیرون می ریزه.


درد دلها با خدا کردن خوش است **** اشک را مشکل گشا کردن خوش است
در میان خلوت شبهای هجر ***** با دو چشم تر دعا کردن خوش است.


امتحانش کاملا مجانیه.

خدایا ما را به راه راست هدایت فرما ، اگر نشد راه راست را به سمت ما کج فرما

خدایا ما را به راه راست هدایت فرما ، اگر نشد راه راست را به سمت ما کج فرما

سیب

تو به من خندیدی
و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را در دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز
سال ها هست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق این پندارم
که چرا
خانه کوچک ما
سیب نداشت

ایرانی قرن 21

شنگول و منگول گرگ شدن،
کوکب حوصله ی مهمون رو نداره،

کبری تصمیم گرفته دماغشو عمل کنه،

روباه و کلاغ دستشون توی یک کاسه است،

حسنک گوسفنداشو ول کرده وتوی یک

شرکت آبدارچی شده،

آرش کمانگیرمعتاد شده،

شیرین،خسرو و فرهادو پیچونده و

با دوست پسرش رفته اسکی،

رستم و اسفندیار اسباشونو فروختن و
باموتور میرن کیف قاپی!

راستی سر ما ایرانیها چه آمده؟

زندگی شراب تلخیست که همه ی ما

محکوم به نوشیدن آن هستیم , پس

مینوشیم به یاد آنهایی که دوستشان داریم.