یه دختر کوری توی این دنیای نامرد زندگی می کرد ...
این دختر ، یه دوست پسری داشت که عاشق اون بود ...دختره همیشه می گفت : اگه من چشمامو داشتم و بینا بودم،همیشه با تو می موندم...
یه روز ، یکی پیدا شد که به اون دختر ، چشماشو بده ...
وقتی که دختره بینا شد ، دید که دوست پسرش کوره...
بهش گفت ، من دیگه تو رو نمی خوام ؛ برو ...
پسره با ناراحتی رفت و یه لبخند تلخ بهش زد و گفت :
مراقب چشمای من باش!!!!!!!!