گریبان دریده

من محمد رضا کریمی متخلص به بردیا دانشجوی رشته ی فقه و حقوق هستم . نظر یادتون نره . برام اس ام اس بزنید ممنون میشم . 09363390131

گریبان دریده

من محمد رضا کریمی متخلص به بردیا دانشجوی رشته ی فقه و حقوق هستم . نظر یادتون نره . برام اس ام اس بزنید ممنون میشم . 09363390131

آدم ها مثل کتاب ها هستند

بعضی از آدم ها جلد زرکوب دارند، بعضی جلد ضخیم و بعضی جلد نازک.

بعضی از آدم ها با کاغذ کاهی چاپ می شوند و بعضی با کاغذ خارجی.

بعضی از آدم ها ترجمه شده اند.

بعضی از آدم ها تجدید چاپ می شوند و بعضی از آدم ها فتوکپی آدم های دیگرند.

بعضی از آدم ها با حروف سیاه چاپ می شوند و بعضی از آدم ها صفحات رنگی دارند.

بعضی از آدم ها تیتر دارند، فهرست دارند و روی پیشانی بعضی از آدم ها نوشته اند: حق هرگونه استفاده ممنوع و محفوظ است.

بعضی از آدم ها قیمت روی جلد دارند، بعضی از آدم ها با چند درصد تخفیف به فروش می رسند و بعضی از آدم ها بعد از فروش پس گرفته نمی شوند.

بعضی از آدم ها نمایشنامه اند و در چند پرده نوشته می شوند.

بعضی از آدم ها فقط جدول و سرگرمی دارند و بعضی از آدم ها معلومات عمومی هستند.

بعضی از آدم ها خط خوردگی دارند و بعضی از آدم ها غلط چاپی دارند.

از روی بعضی از ادم ها باید مشق نوشت و از روی بعضی از آدم ها باید جریمه نوشت.

بعضی از آدم ها را باید چند بار بخوانیم تا معنی آنها را بفهمیم و بعضی از آدم ها را باید نخوانده دور انداخت.

*قلب مادر*

داد معشوقه به عاشق پیغام

که کند مادر تو با من جنگ

هر کجا بیندم از دور، کند

چهره پرچین و جبین پرآهنگ

با نگاه غضب آلود زند

بر دل نازک من تیرب خدنگ

از در خانه مرا طرد کند

همچو سنگ از دهن قلما سنگ

مادر سنگ دلت تا زنده است

شهد در کام من و تو است شرنگ

نشوم یک دل و یک رنگ تو را

تا نسازی دل او از خون رنگ

گر تو خواهی به وصالم برسی

باید این ساعت بی خوف و درنگ

روی و سینه ی تنگش بدری

دل برون آری از آن سینه ی تنگ

گرم و خونین به منش باز آری

تا برد ز آینه ی قلبم زنگ

عاشق بی خرد ناهنجار

نه بل آن فاسق بی عصمت و ننگ

حرمت مادری از یاد ببرد

مست از باده و دیوانه ز بنگ

رفت و مادر را افکند به خاک

سینه بدرید و دل آورد به چنگ

قصد سر منزل معشوقه نمود

دل مادر به کفش چون نارنگ

از قضا خورد دم در به زمین

و اندکی رنجه شد او را آرنگ

آن دل گرم که جان داشت هنوز

او فتاد از کف آن بی فرهنگ

از زمین باز چو برخواست نمود

پی برداشتن دل، آهنگ

دید کز آن دل آغشته به خون

آید آهسته برون این آهنگ:

آه دست پسرم یافت خراش!

وای پای پسرم خورد به سنگ 

 

« ایرج میرزا »

خدایا با من قهری؟!

 - بنده ی من نماز شب بخوان که یازده رکعت است...
- خدایا! خستـه ام، نمـی توانم نیمه شب یازده رکعت بخوانم!
- بنده ی من! قبل از خواب این سه رکعت را بخوان...
- خدایا! سه رکعت زیاد است!
- بنده ی من! قبل از خواب وضو بگیر و رو به آسمان کن و بگو...
- خدایا! من در رختخواب هستم و اگر بلند شوم، خواب از سرم می پرد!
- بنده ی من! همان جا که دراز کشیده ای تیمم کن و بگو یا الله...
- خدایا! هوا سرد است و نمـی توانم دستانم را از زیر پتو بیرون بیاورم!
- بنده ی من! در دلت بگو یا الله، ما نماز شب برایت حساب می کنیم...
بنده اعتنایی نمی کند و مـی خوابد...
- ملائکه ی من! ببینید من این قدر ساده گرفته ام، اما بنده ی من خوابیده است. چیزی به اذان صبح نمانده است، او را بیدار کنید، دلم برایش تنگ شده است،امشب با من حرف نزده است...
- خداوندا! دو بار او را بیدار کردیم، اما باز هم خوابید...
- ملائکه ی من! در گوشش بگویید پروردگارت، منتظر توست...
- پروردگارا! باز هم بیدار نمـی شود!
اذان صبح را مـی گویند، هنگام طلوع آفتاب است...
- ای بنده! بیدار شو، نماز صبحت قضا مـی شود...
خورشید از مشرق سر برمـی آورد. خداوند رویش را برمـی گرداند.
- ملائکه ی من! آیا حق ندارم که با این بنده قهر کنم؟
وای نه...!
خدای مهربونم... با منم قهری...؟!
ولی باز هم خدا من رو می بخشد؛
و باز هم ...!